نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

شهادت امام موسی کاظم

دختر عزیزم امشب شب شهادت هفتمین امام ماست که جد مامانی هم هستند به همه نی نی ها و مامانهاشون و بابا هاشون تسلیت میگم   کسی که بوسه زند عرش , آستانش را قضا به گوشه زندان نهد مکانش را کسی که روح الامین است طایر حرمش هجوم حادثه بر هم زد آشیانش را به حبس و بند و شهادت اگر چه راضی شد به جان خرید بلاهای شیعیان را قسم به سجده طولانیش ز شب تا صبح بسود حلقه زنجیر استخوانش را چو از مدینه ی پیغمبرش جدا کردند به هم زدند که دریغا خانمانش  را ز حیله بازی هارون دون نجاتش دادند بریده بود بیداد خود امانش را بجز عبای فتاده در خاک در زندان نبینی آنکه  بجویی اگر  نشانش را شاعر آقای سید رضا موید   ...
7 تير 1390

امروز هم گذشت ...

  سلام دوباره به فرشته مامان گل مامانی امروز بعد از ظهر با هم رفتیم خونه مامان جون و یکم نشستیم و شما سوپ و گیلاس خوردی بعد دایی رفت بستنی خرید و خوردی بعد رفتیم بازار شما خیلی ماه بودی تو تاکسی جا نبود من جلو نشستم و شما هی دست آقای راننده رو میگرفتی و بازی میکردی بعد رفتیم بازار و شما با هیجان بیرون رو نگاه میکردی و داشتی تعجب میکردی منم میخواستم برات به بخرم اما سختم بود تو خیابون بهت بدم بخوری ایشالله بزرگ شدی برات میخرم مامان قربونت بشه برات قطره آهن خارجی گرفتم همونی که مامان باران جون گفته بودن اسمش ایر ویت بود  ولی یه قطره اش ریخت رو لباست و سیاه شد خدا کنه دندونهات رو سیاه نکنه آخه نگذاشتی دهنت رو بشورم ...
7 تير 1390

مامان دوست داره قد تموم دنیا

عزیزم داری خواب میبینی  و فکر میکنم خواب ترسناکه مامانی پیشته نترس عزیزم ولی میگن نباید بیدارت کنم فقط نشستم بالا سرت باهات حرف میزنم مامان کشتیم بیدار شو تو رو خدا داری تو خواب ناله میکنی جون مامان پاشو ...
6 تير 1390

روروئک سواری توی حیاط و بازی با جارو برقی

  سلام فرشته مادر خانم گلم دوباره شما لالایی و مامان داره خاطراتت رو مینویسه امروز یکم عجله دارم چون چندتا کار دارم مه باید تا شما خوابی بهشون برسم میخوام لباسهایی که دیروز شستم رو بذارم تو کمد لباسهایی که امروز شستم رو از حیاط بیارم و اتو کنم شیشه ها و آینه رو تمیز کنم فردا مامان جون روضه داره لباس و وساول فردا رو هم آماده کنم ظرفهای ناهارم وقتی بیدار شدی بشورم بعد بریم خونه مامان جون و آخر سر هم بریم بازار مامان یه کمی خرید داره راستی روی بالش ها رو هم باید بکشم و درشونو بدوزم به خاله فاطمه زنگ زدم بیاد باهم بریم بازار انگار خونه نبود حالا اگه تا بعد از ظهر جواب نداد باید خودمون بریم خوب شیطون بلا بذار از ا...
6 تير 1390

جوجه کوچولو گردش کنان اومد و اومد تا که رسید به حسنی

  مامانی قربونت بره سلام دختر یکی یکدونه مادر آخه چرا اینقدر کلاس میذاری مامانی نه تو خواب پیپی میکنی نه تحمل داری پوشکت یه کمی پیپی ای بشه هنوز کامل کارتو نکردی میگی عوضت کنم الانم که از صبح زود غرغر کردی تا پیپی کردی تو خواب و بیداری عوضت کردم حالا هی از خواب بیدار میشی غر میزنی به من دوباره میخوابی مامان قربونت بشه نفسم دیروز بعد از ظهر دوتایی با هم لالا کردیم از 2 تا 4:15 دقیقه بعد شما یکم با نی نی هات بازی کردی و بعد اومدی تو صندلیت نشستی تا مامی گوشت پاک کنه بعد بهت گفتم نازنین زهرا بیا بریم لباسهامون رو عوض کنیم بریم ددر پیش خاله و دایی شما هم تند تند رفتی سراغ کمدت و کفشهاتو  آوردی مثل کلاه میخواستی سرت ...
6 تير 1390

نی نی شیطون بلا

  سلام دردونه مامانی شب بخیر گلم الان شما لالا کردی هر چند دقیقه یکبارم بیدار میشی دوباره میخوابی طبق معمول بابا سعید خوابوندت مرسی بابای مهربون امروز برای تنوع قالب وبلاگتو عوض کردم دوست داری مامانی گلم مبارک باشه آخه دخترم خیلی صورتی رو دوست داره همه لباسهاش و وسایلاشم صورتی هست   (الان بیدار شدی شیر بهت بدم دوباره میام ) خوب اومدم نازگلی هم از اونجایی که تو خواب پیپی نمیکنه بیدار شد و در حین فضولی پیپی هم میکنه به قول بابایی دیگه کی میخوابی خدا میدونه الانم داری میایی سمتم خدا رحم کنه  مامانی دوست دارم قربونت برم شیرین عسلم داری میری سمت پله فعلا بای بای و بوس بوس   ...
6 تير 1390

شیرین ترین دختر دنیا

   مامان فدات بشه که هله هوله خور شدی عزیزم اینم به هب جدیدی که دست داری بخوری و همه جارو چسبنده کنی نوش جونت مامانی ولی زیاد نخور مریض نشی گلم  دوست دارم یه عالمه بووووووووووووووس                     ...
5 تير 1390

جیگمل طلای موش موشی

سلام عسلکم مامانی الان به کمک بابایی خوابیدی واقعا شما نی نی ها چقدر ماشالله پر جنب و جوشید واقعا مامانی در مقابلت کم میاره عزیزم همش دوست داری پیشم باشی و شیطونی کنی جگر طلا کم کم داری بزرگ میشی ها قربونت برم الهههههههی تو مامانی الان از پله دیگه کاملا یاد گرفتی بری بالا به مامانی از به خودت میدی بخوره (اولش دو سه روز پیش دست خالی تو میکردی تو دهنم بعد غذا رو از دهن ناز خودت در می آوردی میدادی به مامان بخوره حالا با دستهای کوچولو و انگشتهای قشنگت به مامانی به میدی بخوره ) برای یک دقیقه بدون تکیه به جایی می ایستی میدونی چه جوری با لیوان آب میخوردند و مثل آدم بزرگها لیوان رو میگیری جلو دهن کوشولوت و آب میخوری ددر رو وحشتناک ...
5 تير 1390